چاپ تی شرت بیشه ی نور - دلنوشته های یه عاشق!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلنوشته های یه عاشق!

بیشه ی نور

دشت هایی چه فراخ!

کوه هایی چه بلند!

من در این آبادی پی چیزی میگشتم :

پی خوابی شاید!
پی نوری ،ریگی ،لبخندی

پای نی زاری ماندم ،باد می آمد، گوش دادم:

چه کسی با من حرف می زند؟

راه افتادم

یونجه زاری سر راه،ل

ب آبی،

گیوه ها را کندمو نشستم،پاها در آب،

من چه سبزم امروز !

و چه اندازه تنم هشیار است!

نکند اندوهی ،سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است؟

ظهر تابستان است.

مهربانی هست ،سیب هست ،ایمان هست،

آری!

تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است،مثل یک بیشه ی نور،مثل خواب دم صبح

و چنان بیتابم که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه

دورها آوایی است که مرا می خواند.

هشت کتاب ،سهراب سپهری



[ شنبه 90/10/17 ] [ 1:45 عصر ] [ عاشق تنها ] [ نظر ]